سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صابر
  • صابر ( شنبه 85/11/7 :: ساعت 7:17 عصر)

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

    صدای جمعیت عزادار از دور به گوش می رسید. عباس به من گفت:

    -برویم به طرف دسته عزادار.

    بر سرعت قدم هایمان افزودیم. خوب که دقت کردم دریافتم، که هر چه به جمعیت نزدیک تر می شویم چهره عباس بر افروخته تر می شود. در حال پیش رفتن بودیم که لحظه ای سرم را برگرداندم. دیدم عباس در کنارم نیست. وقتی برگشتم دیدم مشغول درآوردن پوتین هایش است. ایستادم و نگاهش کردم. او به آرامی پوتین و جوراب را در آورد. سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد. با دیدن این صحنه بی اختیار به یاد حربن یزید ریاحی، هنگامی که به حضور امام شرفیاب می شود افتادم. او در حالی که داشت به دسته عزادار نزدیک می شد دستهایش را از آستین در آورد و بالا تنه لباس پروازش را دور کمر گره زد.من که بی اختیار محو تماشای او بودم ، نگاهم همچنان به عباس بود که سعی داشت به میان جمعیت برود. او چند لحظه بعد در میان انبوه عزاداران بود. با صدای زیبایش نوحه می خواند و جمعیت سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد پایگاه می رفتند.

    من تا آن روز دیده بودم که بعضی در ایام محرم پابرهنه عزاداری می کنند. ولی ندیده بودم که فرمانده پایگاهی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری و نوحه خوانی کند.

    سرهنگ خلبان جاویدنیا

     

     ما را هم فراموش نکنید

     




  • صابر ( شنبه 85/10/30 :: ساعت 5:30 عصر)

     

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

    شنیده بودم که عباس هر وقت به دیدن آیت الله صدوقی می آمد، آقا می فرمودند:

    (( محبوبم آمد.))




  • صابر ( چهارشنبه 85/10/27 :: ساعت 11:51 صبح)

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

    بگذار سرشگ دیده خون گردد                                     دل راهی وادی جنون گردد

    بگذار نفس به سینه بفشارم                                      تا شرح غمش به ناله بنگارم

    ای یاد تو درد صبح و شام ما                                     برروح بزرگ تو سلام ما

    خورشید بلند آشیان بودی                                        سردار سپاه عاشقان بودی

    ای لاله داغدیده بابایی                                             ای همسفر سپیده بابایی

    بودی تو همیشه یار مظلومان                                     پیوسته بودی کنار محرومان

    افسوس که از میان ما رفتی                                     چون نور ز دیدگان ما رفتی

    فریاد خدا، خدا، خدا کردی                                       پرواز به عرش کبریا کردی

    مائیم همیشه داغدار تو                                          در سینة ما بُوَد مزار تو

    ای طایر پر شکسته بابایی                                   خورشید به خون نشسته بابایی

    اسطوره عشق و شور و ایمانی                                    قربانی روز عید قربانی

    چون هست به سوی ما نگاه تو                                   همواره دهیم ادامه راه تو

    سرهنگ عباس براتی پور




  • صابر ( یکشنبه 85/10/10 :: ساعت 4:4 عصر)

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام)

     امروز روز عید قربان است. روزی که ابراهیم مامور شد عزیزترین کس خود را در  راه خدا قربانی کند. اسماعیل را. و خدا قربانی او را پذیرفت.

    حاجیان در حرم الله گوسفندان خود را قربانی می کنند. اما کسانی هستند که با ارزش ترین چیز خود را در  راه خدا قربانی می کنند همان گونه که عباس بابایی با ارزش ترین چیز خود را در روز عید قربان قربانی کرد.

    هیچ می­دانی قربانی او چه بود؟...........

    جان عزیزش. عباس بابایی در روز عید قربان، خود را قربانی  راه خدا کرد. و خدا قربانی او را پذیرفت و بالاترین قیمت را بهای قربانی او ا قرار دارد.

    خدا دیدار و لقای خود را بهای جان او کرد و چه بهایی بالاتر از این دیدار..............

     

                                                                                    

                 

     

     

    و به قول شهید آوینی:

    ای شهید ای آنکه بر کرانه­ی ابدی و ازلی وجود بر نشسته­ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب برون بکش

     

    شهید بابایی عزیز از خدا بخواه که ما را نیز به عنوان قربانی درگاهش بپذیرد.

     




  • صابر ( شنبه 85/10/9 :: ساعت 11:22 صبح)

     

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا (علیها السلام)

     

    سال 1366 که به مکّه مشرف شدم، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: «بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است.»

     

    در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجّاج می گریستند، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد. ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است. از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آورده اند؟! کی مُحرم شده اند و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ایشان را ببینم؛ ولی این بار جای او را خالی دیدم.

     

    این موضوع را به هیچ کس نگفتم؛ چون می پنداشتم اشتباه کرده ام.

    وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکّه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم. در روز سوم شهادت ایشان، در کاروان ما مجلس بزرگداشتی بر پا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکّه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مأمور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد.

     

    «سرهنگ عبدالمجید طیّب»




  • صابر ( سه شنبه 85/10/5 :: ساعت 3:38 عصر)

     

    السلام علیک یا فاطمه الزهرا (علیها السلام)

      

    بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه ایست شبانه بدهند. یکی از شبها نگهبان پاس دو، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود سراسیمه مرا از خوابی بیدار کرد و گفت:

     

    ـ در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده.

    پرسیدم:

    ـ مگر چه کار می کند؟

     

    گفت:

    ـ او خودش را روی خاکها انداخته و پیوسته گریه می کند.

     

    من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان می داد رفتم. به او گفتم که تو همین جا بمان. سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم. صدا به نظرم آشنا آمد. نزدیکتر که رفتم او را شناختم. تیمسار بابایی فرمانده قرارگاه بود. او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب، آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود، که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را بر هم بزنم. از همانجا برگشتم و به سرباز نگهبان گفتم:

    ـ ایشان را می شناسم. با او کاری نداشته باش و این موضوع را هم برای کسی بازگو نکن.

     سرهنگ خلیل صراف





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    سالگرد شهادت................
    [عناوین آرشیوشده]