سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صابر
  • صابر ( سه شنبه 87/5/15 :: ساعت 3:12 عصر)

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

    صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان "بختیاری" با یک فروند هواپیمای اف 5 دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض این که هواپیما به زمین می نشیند، سرهنگ خلبان "علی محمد نادری" و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال می آیند.
    بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات می شود. بابایی ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص می نویسد و زیر آن را امضاء می کند. سرهنگ نادری به او می گوید:
    - تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید.
    که بابایی به سرهنگ نادری می گوید:
    - نه آقای نادری خسته نیستم ...
    و سپس به سرهنگ نادری می گوید:
    - محمد آقا ... بگو هواپیما را مسلح کنند.
    سرهنگ نادری می گوید:
    - عباس جان ... امروز عید قربان است چطوره این کار را به فردا موکول کنیم؟
    بابایی می گوید:
    - امروز روز بزرگی است ... روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ...
    تایید سرهنگ نادری، بابایی شروع به تشریح عملیات می کند. نقطه نشانه ها، مواضع پدافندی، تاسیسات و نیروی های زرهی دشمن را روی نقشه مشخص می کند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادری، درحالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت، محوطه گردان عملیات را ترک کرده و پیاده به سوی جنگنده به راه می افتد.
    هواپیما پس از مانوری در آسمان، به نقطه مورد نظر می رسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تاسیسات دشمن، آن جا را مورد هدف قرار می دهد. با اصابت بمب ها، کوهی از آتش به آسمان زبانه می کشد و صدای تیمسار در گوش نادری می پیچد:
    - الله اکبر ... الله اکبر ... می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن.
    پس از چند لحظه، باران گلوله و موشک بود که بر سر دشمن فرو ریخته می شد. بعد از پایان تیرباران نیروهای زرهی، تیمسار می گوید: "آقا محمد ... برگردیم."
    هواپیما با گردشی 180 درجه از منطقه دور می شود. در پایین آتش زبانه می کشد و بعثیان به هر سوی درحال فرار بودند.
    هواپیما درحال عبور از کوه های بلند و جنگل های سرسبز بود که صدای عباس در رادیو می پیچد:
    - آقای نادری ... پایین را نگاه کن درست مثل بهشت است.
    سپس آهی می کشد و ادامه می دهد:
    - خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم تبدیل کرده اند.
    پس از لحظاتی صدای عباس در کابین می پیچد:
    - مسلم سلامت می کند یا حسین ...
    ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون می کند. عباس در یک آن خود را درحال طواف می یابد:
    - اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک...
    و آخرین حرف ناتمام ماند.

     

    سالگرد شهادت خلبان رشید اسلام سرلشگر عباس بابایی گرامی باد.





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    سالگرد شهادت................
    [عناوین آرشیوشده]